یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۳ - ۱۳:۴۵
تقدیر ویژه آیت‌الله العظمی بروجردی از شاگرد خود

سیره رفتاری استاد برای شاگرد بسیار مهم بوده و چه بسا اگر استاد در اولین برخورد با شاگرد، جذابیت برای او ایجاد کند، شاگرد را در مسیر تعالی قرار خواهد داد.

سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، دومین یادداشت از سلسله یادداشت‌های حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر می‌کند.

*مرحوم شيخ انصاري (ره) وقتي پاسخ مسأله‏اي را نمي‏دانست با صداي بلند مي‏گفت: نمي‏دانم.

* آموزگاري شاگرد تنبلي را پند و اندرز مي‏داد و مفاسد تنبلي را تشريح مي‏كرد. ناگهان ديد شاگرد ضمن گوش دادن با زغالي روي زمين صورت مي‏كشد. متوجّه شد او علاقه به نقّاشي دارد؛ مطلب را با والدين شاگرد مطرح كرد. چيزي نگذشت كه در رشته نقّاشي سرآمد شد.

* شخصي خدمت امام سجّاد علیه السلام رسيد و عرضه داشت: يابن رسول الله! اين مرد پدرم را كشته و من مي‏خواهم او را قصاص كنم و قاتل هم به قتل اعتراف كرد. حضرت (ع) فرمود: مي‏تواني قصاص كني، ولي بگو ببينم آيا اين مرد تا به حال خدمتي به تو نكرده به جاي قصاص ديه بگيري؟. گفت: او چند روزي به من درس داده و علوم شما اهل بيت عليهم السّلام را به من آموخته است، ولي اين باعث انصراف من نمي‏شود.

حضرت فرمود: چه مي‏گويي! حق ارشاد بيشتر از خون ارزش دارد و او از قصاص گذشت. بنا شد ديه بگيرد.

اما قاتل توانايي نداشت. امام علیه السلام به قاتل فرمود: حاضري ثواب هدايت و ارشادت را به من بدهي و من صد شتر را بدهم. گفت: اوّلا، شما نياز نداريد. ثانيا، اگر فرداي قيامت مقتول جلوي مرا بگيرد بايد توشه‏اي داشته باشم.

امام علیه السلام به ولي مقتول رو كرد و فرمود: اگر از حقّت درگذري روايتي از پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلم مي‏خوانم كه براي شما از دنيا و ما فيها بيشتر باشد. آن مرد حق خود را بخشيد و حديث مهم را شنيد.

* به اسكندر گفتند: چرا معلّم خود را بيش از پدر تعظيم مي كني؟. گفت: چون پدرم مرا از عالَم ملكوت به زمين آورده و استاد، مرا از زمين به آسمان برده است.

* آیت الله نجفي قوچاني (ره) می گوید: عذاب مرده‏اي برای اصحاب پيامبر مشهود شد و بعد از مدّتي مرتفع گرديد. پيامبر صلّی الله علیه وآله وسلم فرمود: از خانواده ميّت بپرسید كه امروز چه كرده‏اند؟. جواب آوردند: طفلي داشته به مكتب فرستاده‏اند و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ را ياد گرفته است.

* ابوعلي سينا هنوز به بيست سالگي نرسيده بود كه علوم زیادی را فرا گرفت. روزي به مجلس درس ابن مسكويه حاضر شده و گردويي را با كمال غرور جلو ابن مسكويه گذاشت و گفت: مساحت سطح اين را تعيين كن.

ابن مسكويه جزوه‏اي در علم اخلاق را جلو ابن سينا گذاشت و گفت: تو به ادبِ نَفسَت محتاج تري تا مساحت اين گردو.

* ابوريحان بيروني در حال احتضار بود كه فقيهي به بالينش آمد. ابوريحان مسأله‏اي در ارث از فقيه پرسيد. او گفت: حالا چه وقت مسأله پرسيدن است؟. ابوريحان گفت: من اگر بميرم و بدانم بهتر از آن است كه بميرم و ندانم.

* استاد محمود شهابي مي‏گويد: روزي در محضر آيت الله العظمی بروجردي (ره) بودم. اصحاب استفتاء هم تشريف داشتند. نامه‏اي آمد كه سؤال فقهي در آن مطرح شده بود. همه نظر دادند. آقا از من هم نظر خواست. امّا نظر من‏ با همه حاضران و خود آقا مخالف بود. نظرم را با دليل بيان كردم و در پايان خداحافظي كرده و به تهران آمدم. پس از چند روز شخصي تقديرنامه‏اي از آيت الله بروجردي (ره) برايم آورد كه گفته بودند: شما موجب شديد ما به كتب فقهي مراجعه كنيم و بالاخره فهميديم حرف شما درست است. لذا ديديم خلاف انصاف است كه به اطّلاع شما نرسانيم.

* شهيد مطهّري (ره) درباره استاد خود مرحوم حاج ميرزا علي آقا شيرزاي می گوید: بزرگ‏ مردي كه مرا اوّلين بار با نهج‏البلاغه آشنا ساخت و درك محضر او را همواره يكي از ذخاير گران‏بهاي خودم كه حاضر نيستم با هيچ چيز معاوضه كنم، مي‏شمارم و شب و روزي نيست كه خاطره‏اش در نظرم مجسّم نگردد، يادي نكنم و نامي نبرم. او هم فقيه بود، هم حكيم بود، هم اديب و هم طبيب.

* بني أميّه وقتي وضعيّت معاويه، پسر يزيد را ديدند، فهميدند كار معلّم او عمر بن مقصوص است و معلّم را زنده به گور كردند.

*هنوز مدیون سروش غیبی استادم

* آيت الله جوادي آملي مي‏گويد: روز اوّل طلبگي، پدرم دستم را گرفت و گفت: اوّلين درس را بايد بزرگواري به شما بدهد كه خودش تزكيه شده باشد. رفتيم خدمت آيت الله فرسيو، ايشان هم اوّلين درس را فرمود: «اوّل العلم معرفة الجبّار و آخر العلم تفويض الامر الي اللّه». آنچنان اين جمله را معنا كردند كه هنوز مديون سروش غيبي آن استاد هستم.

* آیت الله جوادی آملی نقل می کنند: آيت الله شيخ محمّد تقي آملي در كنار مرقد مطهرۀ حضرت معصومه سلام الله علیها و قبور علماي مدفون در حرم مي‏فرمود: اينجا بركت هست و مي‏فرمود: شاگردان افلاطون هر وقت مسأله‏اي علمي برايشان مشكل مي‏شد، كنار قبر افلاطون می رفتند.

* عمر بن عبدالعزيز كودك بود. در كوچه با بچه‏ها بازي مي‏كرد و طبق عادت همراه با كودكان به هر بهانه لعن برحضرت علي علیه السلام مي‏كرد. استادش گذر مي‏كرد. شنيد، ولي چيزي نگفت. شاگرد رنجش خاطر استاد را فهميد. به سر كلاس آمد. استاد سؤال كرد، فرزندم از چه وقت بر تو معلوم شده كه اهل بدر مورد غضب خدا قرار گرفته‏اند. شاگرد گفت: مگر علي اهل بدر بود؟. استاد گفت: آيا افتخارات بدر جز به علي علیه السلام به كسي ديگر هم تعلّق دارد؟. عمر قول داد ديگر اين عمل را تكرار نكند. استاد گفت: قسم بخور. گفت:‏ قسم مي‏خورم و تا آخر عمر تكرار نكرد و از اولين خدماتش در زمان حكومت، لغو اين سنت زشت بود.

* در درس آخوند خراساني 1200 نفر شركت مي‏كردند كه پانصد نفر آنان مجتهد بودند. در مقابل چنين استادي آيت الله بروجردي در سنين جواني طرح اشكال كرد.

مرحوم آخوند گفت: يك بار ديگر بگو. آیت الله بروجردي حرف خويش را تكرار كرد. آخوند فهميد راست مي‏گويد. گفت: الحمد لله نمُردم و از شاگرد خود استفاده كردم.

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha